صبح از خواب بیدار شده و به حیاط رفته چراغهای دم در را خاموش نمودم، خب همه می گن تایمریش کن اما همینکه خوابالو می رم تو حیاط و بوی شمال بهم می خوره سرحال می یام
رفتم اشپزخانه و خیلی جدی و بالاخره ظرفهای مهمانی جمعه و شنبه را شستم، من این کار را دوست ندارم و اینجا هم ماشین ظرفشویی ندارم، بنابراین می گذارم تا جمع شوند و یکسره شان کنم
مهمانم بیدار شد و بساط صبحانه را برایش به راه انداختم و خامه و عسلی به بدن زدیم و برای روزمان تصمیم گرفتیم
ساعت نه بود که به قصد پیاده روی زدیم بیرون، هوا متاسفانه بسیار دلپذیر بود( نباید در آذر هوا اردیبهشتی باشد) و با احسا س گناه لذت بردیم
باغهای پرتقال، نارنج های کوچه ها و مهمان عکاسی می کرد
کرم راه های جدید منو گرفت و مهمان هم پایه از یکی از کوچه ها سر در آوردیم که به مزارع نیشکر می رسید، بسیار صحنه زیبایی بود مردان و زنانی( بیشتر زنان) که در حال درو ساقه های نیشکر بودند
همچنان در کوچه ها می گشتیم و بوی پهن و دود و روستا می آمد
من مهمان را حسی به سمت ابگیری در آن اطراف می بردم و مهمان درک می کرد که چرا رها و موقرمز از پیاده روی با من فراری هستند اما خدایی این یکی صدایش در نیامد و پا به پای من می آمد
سرانجام به آبگیر رسبدیم که بسیار کم آب شده بود اما همچنان پرنده در بالای سرش پرواز می کردند
آنجا نشستیم و خستگی پیاده روی طولانی را از کمر و پاها به در کردیم
بعد به شهر بازگشتیم و شیرینی خریده و دنبال نان محلی گشتیم که تمام شده بود
به خانه بازگشتیم و سفارش ناهار دادم به بانوی که غذاهای محلی درست می کند، فسنجان و مرغ و آلو
در مهتابی نشستیم و با زیتون پرورده و آفتاب و نسیم و گپ و گفت خوردیم و من درخت انجیرشکسته را اره کردم تا این دفعه چوب لباس ازش درست کنم
اینقدر هوا ولرم بود که من پد یوگا را انداختم زیر افتاب و حمام نور و گرما و ویتامین د گرفتم
در همان حالت خلسه چند ساعتی بودیم تا آفتاب کمرنگ شد
مهمان رفت تا به تهرانش برسد و من رفتم تا با حمامی گرم، خستگی لذت بخشی را از تن بدر کنم
حالا هوا تاریک شده و من کنار بخاری مشقهایم را انجام می دم و برای کلاس فردا درس می خوانم و شغالها در باغ پشتی صدا می دهند
گیس طلا...برچسب : ایا امروز خود را پذیرفته ام, نویسنده : 9gistelad بازدید : 50