گیس طلا

متن مرتبط با «ایا امروز خود را پذیرفته ام» در سایت گیس طلا نوشته شده است

نمی شه بیاریش رو گوشی مامانم؟

  • یعنی دوقلوها کشف کردن که این خانمه تو ایپد سوال جواب می ده ، قشنگ ماجرای کندی فیلم her  رخ داد: مغازه تبلت فروشی کجاست؟ این سوراخ چیه؟ فارسی بلدی حرف بزنی؟ کلاغ به فارسی چی می شه؟ عکسای منو دیدی؟ اسمت چیه؟ شماره تلفنت چنده؟ منو دوس داری؟ ,بیاریش,مامانم؟ ...ادامه مطلب

  • منطقش را

  • - خب سوسکه بالاخره گفت کدوم خوشمزه ترید؟ -نه از اون نپرسیدیم -چرا؟ -از سوسک باید برای مزه های تلخ پرسید، از زنبور عسل باید بپرسیم کی خوشمزه تره -!!! ,منطقش ...ادامه مطلب

  • در ادامه پست قبل

  • من: کوفتت بشه پویا: گوینده سند خانه را در آغوش کشیده و به خواب آرامی فرو می رود!,ادامه ...ادامه مطلب

  • و مدام از خودم می پرسم اگر این دو افغانی نبودند، من همین برخورد را داشتم؟

  • دیروز در صف عابر بانک ایستاده بودم، ظهر بود و گرم بود و صف طولانی، مادری با دختربچه اش در حال کار با دستگاه بودند و زمان بسیار طولانی می گذشت، از اینکه مادر به کودک اجازه می دهد دکمه ها را فشار دهد عصبی شده بودم، ضمن اینکه از همان  فاصله هم می فهمیدم  دخترک اشتباه می کند و دوباره از اول زمان باز هم می گذشت  و پاهایم از گرما می سوخت که پیرمر,افغانی,نبودند،,برخورد,داشتم؟ ...ادامه مطلب

  • مرا پناه دهید ای زنان...

  • بیست نفری از دوستان بیست سال پیش دانشگاه را دور هم جمع کردم در خانه شمال و لذتی  می برم شگرف در انبوه گوشتهای بدنشان، چروک های صورتشان و موهای سفیدشان، آن دختران جوان  سابق را جستجو می کنم  و  از جای پای زمان حیرتزده می شوم اما عجیب اینکه این بدن جدیدشان را بیشتر دوست دارم، سینه هایی که شیر داده، شکمهایی که زاییده، دستهایشان که از کار خانه زمخت شده با سرو صدا خرید می کنند، تصمیم برای پخت غذا می گی,پناه,دهید,زنان ...ادامه مطلب

  • چنان لذتی در جملات و صدا و سیمایش بود که دلم خواست امسال محرم بادیه به دست پشت در هیاتشان بشینم

  • من فقط سوار تاکسی بودم و پیرمرد راننده در بین راه اجازه گرفت که پیاده شود و خرید کند. متعجب شدم از کارش اما اجازه دادم. در بازگشت نانی خریده بود که بین ان خرما بود و انقدر تعارف کرد که من هم لقمه ای خوردم و گفتگو در باب شیرین غذا آغاز شد مرد از نان های قدیمی که ننه اش می پخت تعریف کرد و حالا غذاهایی که خودش درست می کند .   ابگوشتی که برای هیات درست می کند و بعد از پخت گوشتها، انها را از اب جدا می ,چنان,لذتی,جملات,سیمایش,خواست,امسال,محرم,بادیه,هیاتشان,بشینم ...ادامه مطلب

  • منظور دوستم از اینکه شرق امنیت نداره چی بود یعنی؟!

  • در حال کشف محله جدید هستم یک آب میوه فروشی که  ارزانترین و پر ملاط ترین آب هویج تهران را دارد! آرایشگاهش  را دوست نداشتم، همچین صورتم  را می چرخاند که آرتروز  گردنم عود کرد، اما در همان خیابان یکی دیگه پیدا کردم که  سیبیل ها در بیاد، ماه دیگه تجربه اش می کنم یک نجاری مهربون پیدا کردم که برام پایه زیر تخت جور کرد، چرا من اینقدر نجاری را دوست دارم، بوی خاک اره... سوپری  خوش اخلاقش داشت با پسری که از این عطر فسقلی ها خریده بود شوخی می کرد که بشرطی پس می گیرم که استفاده کرده باشی! تعمیر کار یک عالمه علاوه بر میوه فروشی های ارزون، از این گاری  های دوست داشتنی زیاد رد می شدن که دیگه قیمت را بدجور شک,منظور,دوستم,اینکه,شرق,امنیت,نداره,بود,یعنی؟ ...ادامه مطلب

  • و نه خیر !تخت در اتاق کوچیکه جا نمی شه، راه به بالکن و کمد را می بنده

  • شب اول که  در پایان اسباب کشی موندم تو خونه، خوش خواب را بزور انداختم تو اتاق کوچیکه و بیهوش شدم، تا یکی دو هفته بعد که بقیه خونه را مرتب می کردم، هر شب همونجا ولو می شدم  تا وقتی نوبت اتاقها رسید،  دیدم بهتره که اتاق بزرگه بشه، اتاق خواب بنابراین  بساط تخت را این طرف آوردم و یک اتاق خواب خوشگل آبی اونجا راه انداختم  گبه قدیمی  و کتابخونه را هم بردم در اتاق کوچیکه ظاهرا همه چی سر جاشه کاملا شیک و مجلسی فقط یک نکته کوچولو وجود دارد: من هر شب تو اتاق خواب   روی تخت می خوابم، صبح ها می بینم تو همون اتاق کوچیکه ، روی گبه از خواب بیدار شدم! ,خیر,تخت,اتاق,کوچیکه,نمی,شه،,راه,بالکن,کمد,بنده ...ادامه مطلب

  • خب پس چرا رفتی؟

  • طبقه برای حمام خریده بودم و جعبه به بغل هن و هُن کنان به سمت خونه می اومدم که مردی دوان دوان به سمتم دوید و از کنارم رد شد و رفت و در همان حال با عجله  و مهربانی و نگرانی گفت: خب خبرم می کردی برات بیارمش!,چرا,رفتی؟ ...ادامه مطلب

  • مضحک و دردناک که خانمهای ازدواج نکرده هم سن خودم بیشتری تبریکات را گفتند!!

  • در حیرتم از آدمهاییکه روز دختر را به من ٤٧ ساله تبریک می گننکنید اقا جان نکنیداین تبریک از  تقسیم بندی  ناجوری در ذهنتان حکایت دارد، به دوستم که بیوه است تبریک نمی گویید، به من چون ازدواج نکردم تبریک می گوید، زشت است جان مادرتان، نکنید, ...ادامه مطلب

  • حسرت انجام ندادن، خیلی دردناکتر از پشیمانی از انجام دادنه

  • خیلی غمگین کننده است می دونم،ما عادت کردیم خودمون را محور عالم بدونیم اما واقعیتش اینه که  آدمها فقط خودشون و در نهایت خانواده شون براشون مهمه و زیاد ذهنشون را درگیر بقیه آدمها نمی کنن شما کافیه محل کارت را عوض کنی، دانشگاهت تموم بشه، خونه رو جابجا کنی تا ببینی هیجکدوم از اونایی که نگران نظرشون بودی, ...ادامه مطلب

  • بعد هم پیغام داده تو چرا رفتن را به بودن با یک مرد ترجیح دادی

  • دختر برای اولین ناهار دعوت شده به خانه پسرخانه بسیار کثیف بوده و خود پسر هم، مشخص است که هیچ تلاشی  برای تمیزی خود و خانه نکرده استسپس مدت طولانی در وصف کمالات خود داد سخن داده و هیچ خبری از ناهار نبوده تا ساعت چهاربعد پسر گفته برم ناهار بخرمرفته بیرون برنج, ...ادامه مطلب

  • بارانی تابستانی

  • دیشب خوابهایم پر شده بود از کودکی و مدرسه و پاییز، بیدار شدم دلیلش را فهمیدم، تمام اتاق بوی باران گرفته بود, ...ادامه مطلب

  • خلاصه اینکه تجربهخوبی بود و احتمالا سالی یکبار تکرارش خواهم کرد

  • خب نتیجه اولین تجربه رژیم و اولین تجربه خام گیاهخواری را باهاتون در میون می دارم دکتر به دلیل کیست ها پیشنهاد داد که این رژیم را شروع کنم و هدف کاهش وزن نبود اولا دوما  رژیم مجموعه ای است از سالاد و میوه و آجیل و   دوای  عطاری به قول شیرازی ها برای دوره بیست روزه هزینه آجیل و خرید عطاری دویست هزار ت, ...ادامه مطلب

  • و مدام می خورن به انگشت کوچیکه دلمون

  • میز کامپیوتری که شده بود میز آشپزخونه،  یه بوفه کوچولو  که همیشه انگشت کوچیکه بهش گیر می کرد،  یه میز آرایش که پر از سوراخ سمبه های تزیینی بود که همیشه خاک توش می رفت و نمی شد پاکش کرد ، یه کتابخونه بزرگ که طبقاتش گود شده بود و رو اعصابم بود همه را دادم یک خیریه برد الان به جای خالیشون نگاه می کنم و, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها