و مدام می خورن به انگشت کوچیکه دلمون

ساخت وبلاگ

میز کامپیوتری که شده بود میز آشپزخونه، 

یه بوفه کوچولو  که همیشه انگشت کوچیکه بهش گیر می کرد، 

یه میز آرایش که پر از سوراخ سمبه های تزیینی بود که همیشه خاک توش می رفت و نمی شد پاکش کرد

، یه کتابخونه بزرگ که طبقاتش گود شده بود و رو اعصابم بود

همه را دادم یک خیریه برد

الان به جای خالیشون نگاه می کنم و حال خوشی دارم، 

خلوت، فضا، جایی برای نفس کشیدن و احساس خوب اینکه دست کسی رسیده که دوستشون داره، لازمشون داره

اما بیشتر  فکر می کنم چقدر بوفه با گوشه های تیز تو ذهنمون داریم که  حوصله مون نمی شه دورشون بریزیم 

گیس طلا...
ما را در سایت گیس طلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9gistelad بازدید : 19 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 0:11