امیدوارم برای معدنچی ها کوتاه بوده

ساخت وبلاگ
بله من مناسبتی نمی نویسم اما امشب ترسیدم که می نویسم، 
من ترس از فضای بسته دارم، من حتی در کیسه خواب صورتم را بیرون می گذارم، من از گیر کردن در ترافیک می ترسم و وحشت بزرگم این است که زنده به گور شوم ، 
داستانی  ازاسماعیل فصیح بود که اهالی روستا جوانی غریب را که حمله صرع داشته به گمان مردن دفن کرده بودند، وقتی کس و کارش آمدند که نبش قبر کنند و جسد را ببرند معلوم شد که جوان آن زیر بهوش آمده و بعد خفه شده است
من از زمانی که در نوجوانی این داستان را خواندم تا کنون وحشت انگیز ترین لحظاتم تصور مدتی است که جوان بین به هوش آمدن و مردن  از سر گذرانده بوده است 

گیس طلا...
ما را در سایت گیس طلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9gistelad بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 20 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:27