همش که نمی شه داستان یک روز خوبو براتون تعریف کنم

ساخت وبلاگ

شنگول و سرحال بیدار شدم، هوای بهاری و عطر بهارنارنج و نسیم و فیلان

گفتم به مادرک زنگ بزنم حال دست شکسته را بپرسم، چنان از وضع  جسمی و روحی اش حالمان گرفته شد که جذابیت صبح به فنا رفت،

گفتم کوتاه نیام، تصمیم گرفتم برم تا میدون روستا پیاده روی  و از منظره گلهای کاشته شده جلوی در خانه ها و باغهای پرتقال  لذت  ببرم

چنان آفتاب پر حرارتی شد که چشمم کور شد

گفتم  نه نمی ذارم آفتاب  شکستم بده، به سالن خنک آرایشگاهی پناه بردم  و  گفتم بر روی صندلی آن حالی  به خودمان می دهیم که  آرایشگر  گویا قبلا در ساواک دوره دیده بود به  قصد شکنجه موهایم را کند و مژه ام را نصف کرد و پوستم را زخم کرد و همه اینها را بسیار ملایم و طولانی و با آرامش انجام می داد، چند بار خواستم از زیر دستش فرار کنم که نگذاشت و این وسط  یک موسیقی  غم آوری گذاشته بود که میل به خودکشی را صد چندان می کرد

از آرایشگاه فرار کردم و رفتم سوپری هر چیز خوشمزه ای که حالم را بهتر کند خریدم و  در پای صندوق، که دیدم خانم فروشنده با اون آرایشگره یک جا دوره دیده بودند، اون شکنجه جسمی بود این روحی

نیم ساعت طول کشید تا بتواند قیمتها را وارد کند و پیدا کند و حساب کند و این وسط با گوشی و همسایه و شاگردش هم گفتگوهای عمیقی داشت 

گفتم این روز قمر در عقرب را زودتر به پایان برسانم و سریع زنگ زدم به اژانس که مرا ببرد خانه تا مغزم نترکیده که  معلوم شد راننده آژانس هم از ایادی استکبار  است و تا مرا پیدا کند سه بار تماس گرفت و آخر هم من  با چهار تا کیسه خرید چند کوچه بالاتر رفتم  تا مرا ببیند

بنده الان در منزل هستم   و در و پنجره را بستم و  روی صندلی منتظر نشستم  که صاعقه، زلزله یا یک نوع وبای خاص  بر سر نازل شود

گیس طلا...
ما را در سایت گیس طلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9gistelad بازدید : 57 تاريخ : چهارشنبه 20 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:27