می خواهم غر بزنم

ساخت وبلاگ

هنوز هوا روشن نشده بود که از خوابی بد بیدار شدم، در همان زیرکرسی  با تبلت داستان عشق یک پیرمرد و پیرزن در اسایشگاه را خواندم و در پایان رمانتیکش کلی گریه کردم، دوباره خوابیدم و ساعت ده با سردرد شدید بیدار شدم،

 مادرک هنوز خواب بود و بابایی خودش صبحانه اش را خورده بود و رفته بود تا دوباره در باغچه کار کند

هوا ابری و دلگیر بود، تاکسی خبر کردم و رفتم بازار روستا برای کمد که میله اش شکسته بود میله آهنی خریدم و برس نقاشی برای دیوارهایی که لوله بخاری رنگش را خراب کرده بود.

دو سه تا مصالح فروشی رفتم به دنبال آجر قرمز برای چیدن دورباغچه اما تخمش را ملخ خورده بود و من از این دورباغچه ای های آماده بدم می آید.  برای یخچال خرید کردم و برگشتم خانه

 ظهر جوجه و غوره و بادمجون درست کردم، تعجبم از شیرازی ها و اسم غذایی به این طولانی!

همچنان سر و گردنم درد می کنه، من سرانجام نتوانستم بالشی پیدا کنم که اندازه عرض شانه ام باشد

مادرک بیدار شده و برایش عسل و آب نارنج درست کردم ، از دیروز هیچی نخورده، امیدوارم ناهار را بخورد

خودم را سرزنش می کنم که اگر با بهار رفته بودم استانبول ،مادرک شمال نمی آمد و دستش نمی شکست، یا اون روز اگر خواب نرفته بودم نمی گذاشتم مادرک برای سرگرم کردن دوقلوها بیرون برود و زمین بخورد

امیدوارم هرچه زودتر آفتاب شود

با آفتاب منهم به شادمانی بر می گردم 

گیس طلا...
ما را در سایت گیس طلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9gistelad بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 3 فروردين 1396 ساعت: 23:02