و من سرخ ترین رژ لبم را زده بودم

ساخت وبلاگ

عصری رفتم نانوایی روستا ، سه پیرمرد کنار دیوار نشسته بودند و زیر آفتاب گفتگو می کردند ، یک پسربچه دوچرخه اش را تکیه داده بود و با پول و پارچه اش منتظر بود

در باغ  کنار نانوایی درختان شکوفه کرده بودند  ، باد می آمد 

گیس طلا...
ما را در سایت گیس طلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9gistelad بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 16:02