تاخود شهر می خندیدم

ساخت وبلاگ

امروز سرمیدانگاهی روستا  سوار پیکان به شدت داغانی شدم که راننده اش از وسط فیلمفارسی ها بیرون اومده بود، زلفهای فرفری و سیبیل آویزون ، فقط موسیقی که گوش می داد حمیرا نبود

بر سر یک دو راهی  جوانی با انگشتی مصمم مسیری نشان داد که به ما می خورد

راننده سوارش کرد و پسر با جدیت و خشونت پرسید که : همون  شهر می روید دیگه نه؟

راننده با مکث بهش نگاه کرد و با صدای نرم و عشوه گرانه ای گفت: عزیزم اون انگشتی که نشون دادی هنوز از تو چشم من در نیومده،  باز شک داری؟


گیس طلا...
ما را در سایت گیس طلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9gistelad بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 16:53