سر کوچه ایستاده ام،
خانم همسایه در حال رساندن کودکش است، پنجره پایین می دهد و دعوت می کند
اقا رحمت از نانوایی بازگشته، از آن طرف کوچه نان تعارف می کند
آقای تقی پور با وانت رد شده و دست بلند می کند و بلند احوالپرسی
آفای قربان نژاد هم که سرویس مدرسه است و چند تا کله از پشت پنجره هایش دیده می شود به دنبالم می آید
همه اینها چسبیده به هم رخ می دهند و من هم با صدای بلند در حال پاسخگویی به محبت و سلام و علیک های پر سر و صدایشان هستم و می خندم
گیس طلا...برچسب : نویسنده : 9gistelad بازدید : 38