دوستم تصادف کرده، ماشین داغون شده اما خودش خوشبختانه سالمه، به چند تا از دوستای مشترک گفتم تا جهت دلداری بهش زنگ بزنند و تمام اون دوستای مشترک پرسیدند: کی مقصر بود؟-نمی دونم-نمی دونی؟ چرا نپرسیدی؟و من گیج می شم، همچین مواقعی رها همیشه به من می خنده و می گه: آخه واسه تو سوال ایجاد نمی شه !واقعیت اینکه آگاهانه نپرسیدم، برفرض که اون مقصر بوده ، جز اینکه به خاطر این سوال حس بدی پیدا کنه، چه فایده ای داره؟حالا دانستن این اطلاعات که تقصیر کی بوده، به چه درد من می خوره؟ ,نپرسیدم، ...ادامه مطلب
امروز رفته بودم به محله ای که اولین بار در انجا تدریس کردم. برای تجدید خاطره نرفته بودم کاری پیش آمده بود و من ناگهان متوجه شدم که این همان میدان است انچه که حیرتزده ام کرد فقدان هر گونه احساسی نسبت به انجا بود. هیچ نوستالژی وجود نداشت . من کاملا در حال زندگی می کنم و گاهی اوقات در آینده اما گذشته برای من بدجوری گذشته است. این احساس را هم زمانی که به دانشگاه های قدیمی ام سر می زنم دارم. انگار که ن,ستایش,نوستالژی,کردم؟ ...ادامه مطلب
دیروز در صف عابر بانک ایستاده بودم، ظهر بود و گرم بود و صف طولانی، مادری با دختربچه اش در حال کار با دستگاه بودند و زمان بسیار طولانی می گذشت، از اینکه مادر به کودک اجازه می دهد دکمه ها را فشار دهد عصبی شده بودم، ضمن اینکه از همان فاصله هم می فهمیدم دخترک اشتباه می کند و دوباره از اول زمان باز هم می گذشت و پاهایم از گرما می سوخت که پیرمر,افغانی,نبودند،,برخورد,داشتم؟ ...ادامه مطلب
من فقط سوار تاکسی بودم و پیرمرد راننده در بین راه اجازه گرفت که پیاده شود و خرید کند. متعجب شدم از کارش اما اجازه دادم. در بازگشت نانی خریده بود که بین ان خرما بود و انقدر تعارف کرد که من هم لقمه ای خوردم و گفتگو در باب شیرین غذا آغاز شد مرد از نان های قدیمی که ننه اش می پخت تعریف کرد و حالا غذاهایی که خودش درست می کند . ابگوشتی که برای هیات درست می کند و بعد از پخت گوشتها، انها را از اب جدا می ,چنان,لذتی,جملات,سیمایش,خواست,امسال,محرم,بادیه,هیاتشان,بشینم ...ادامه مطلب
در حال کشف محله جدید هستم یک آب میوه فروشی که ارزانترین و پر ملاط ترین آب هویج تهران را دارد! آرایشگاهش را دوست نداشتم، همچین صورتم را می چرخاند که آرتروز گردنم عود کرد، اما در همان خیابان یکی دیگه پیدا کردم که سیبیل ها در بیاد، ماه دیگه تجربه اش می کنم یک نجاری مهربون پیدا کردم که برام پایه زیر تخت جور کرد، چرا من اینقدر نجاری را دوست دارم، بوی خاک اره... سوپری خوش اخلاقش داشت با پسری که از این عطر فسقلی ها خریده بود شوخی می کرد که بشرطی پس می گیرم که استفاده کرده باشی! تعمیر کار یک عالمه علاوه بر میوه فروشی های ارزون، از این گاری های دوست داشتنی زیاد رد می شدن که دیگه قیمت را بدجور شک,منظور,دوستم,اینکه,شرق,امنیت,نداره,بود,یعنی؟ ...ادامه مطلب
همسایه داره از صبح، سقف را سوراخ می کنه، برای اینکه توالت فرنگی راه بندازه تو حمومشمنم برای دیوانه نشدن از سر و صدای بیل و کلنگ ،دارم فیلم مینیون ها نگاه می کنم و گیم بازی می کنمدانشجوم خبرش را می دهداحمقانه تر از این هم ممکن است؟در بین ماجرای توالت فرنگی همسایه و مینیون های احمق ، یکی از سرطان بمیره، اونم اینآره دقیقا منظورم همینه، به همین بی معنایی، , ...ادامه مطلب
دختر برای اولین ناهار دعوت شده به خانه پسرخانه بسیار کثیف بوده و خود پسر هم، مشخص است که هیچ تلاشی برای تمیزی خود و خانه نکرده استسپس مدت طولانی در وصف کمالات خود داد سخن داده و هیچ خبری از ناهار نبوده تا ساعت چهاربعد پسر گفته برم ناهار بخرمرفته بیرون برنج, ...ادامه مطلب
خب نتیجه اولین تجربه رژیم و اولین تجربه خام گیاهخواری را باهاتون در میون می دارم دکتر به دلیل کیست ها پیشنهاد داد که این رژیم را شروع کنم و هدف کاهش وزن نبود اولا دوما رژیم مجموعه ای است از سالاد و میوه و آجیل و دوای عطاری به قول شیرازی ها برای دوره بیست روزه هزینه آجیل و خرید عطاری دویست هزار ت, ...ادامه مطلب
پروژه خرید خانه را رها کرده بودم و حالا که ترم تموم شده یک هفته ای شروع اش کردم، و با گروهی از املاکی ها روبرو شدم که تا به حال برخورد نداشتم و دید مرا نسبت به آنان بسیار تغییر داد: - مرد جوان موتور سواری که هیچکدام از خانه هایش را نپسندیدم اما مدام زن, ...ادامه مطلب
در بازگشت از کیاسر در شهمیزاد برای ناهار توقف کردیم، از مرد جوانی آدرس رستوران پرسیدم ، سمت چپ را نشان داد و گفت :از این ور که می روید...در بین حرفش گفتم : رستوران ِخوب باشه با جدیت تکرار کرد: رستوران ِ خوب؟ جهت دستش را عوض کرد و سمت راست را نشان داد و گفت: از این ور که رفتید...،،،تا خود رستورن می خندیدم , ...ادامه مطلب
بله من مناسبتی نمی نویسم اما امشب ترسیدم که می نویسم، من ترس از فضای بسته دارم، من حتی در کیسه خواب صورتم را بیرون می گذارم، من از گیر کردن در ترافیک می ترسم و وحشت بزرگم این است که زنده به گور شوم ، داستانی ازاسماعیل فصیح بود که اهال, ...ادامه مطلب
عصری رفتم نانوایی روستا ، سه پیرمرد کنار دیوار نشسته بودند و زیر آفتاب گفتگو می کردند ، یک پسربچه دوچرخه اش را تکیه داده بود و با پول و پارچه اش منتظر بوددر باغ کنار نانوایی درختان شکوفه کرده بودند ، باد می آمد , ...ادامه مطلب
وقتی مهمان هایم قصد رفتن می کنند، مثل زمان کودکی دلم می خواهد کفشهایشان را پنهان کنم ، بخصوص دوستانی که دست پخت خوشمزه ای دارند و سلیقه فراوان در مرتب کردن اشپزخانه, ...ادامه مطلب
سر کوچه ایستاده ام، خانم همسایه در حال رساندن کودکش است، پنجره پایین می دهد و دعوت می کنداقا رحمت از نانوایی بازگشته، از آن طرف کوچه نان تعارف می کندآقای تقی پور با وانت رد شده و دست بلند می کند و بلند احوالپرسی آفای قربان نژاد هم که سرویس مدرسه است و چند تا کله از پشت پنجره هایش دیده می شود به دنبالم می آیدهمه اینها چسبیده به هم رخ می دهند و من هم با صدای بلند در حال پاسخگویی به محبت و سلام و علیک های پر سر و صدایشان هستم و می خندم, ...ادامه مطلب