گیس طلا

متن مرتبط با «خوب» در سایت گیس طلا نوشته شده است

آدمهای خوب شهر

  • دیروز تو خیابون گمش کردم، همه چی توش بود: کارت ملی، گواهینامه، کارت هدیه، عابر بانکها... برای خرید خونه داشتم وام می گرفتم و بدون کارت ملی، غیر ممکن بود، المثنی ها ماجرایی داشت خسته و جنازه تمام مسیرهای صبح را تا ظهر بازگشتم اما نبود که نبود له و لورده خودم را به خانه فرشته رساندم که پول بگیرم ازش در آنجا غمگین ولو شده بودم رو مبلها که گوشی ام زنگ خورد، یابنده رفته بود بانک و آنها با من تماس گرفتند و گوشی را دادند راننده، قرار گذاشتیم و کیف را بدستم رساند، نه یک ریال اش کم شده بود و نه حاضر شد یک ریال شیرینی بگیرد... ,آدمهای,خوب,شهر ...ادامه مطلب

  • خلاصه اینکه تجربهخوبی بود و احتمالا سالی یکبار تکرارش خواهم کرد

  • خب نتیجه اولین تجربه رژیم و اولین تجربه خام گیاهخواری را باهاتون در میون می دارم دکتر به دلیل کیست ها پیشنهاد داد که این رژیم را شروع کنم و هدف کاهش وزن نبود اولا دوما  رژیم مجموعه ای است از سالاد و میوه و آجیل و   دوای  عطاری به قول شیرازی ها برای دوره بیست روزه هزینه آجیل و خرید عطاری دویست هزار ت, ...ادامه مطلب

  • حالا نگید تو خوش شانسی و فلان و بیسار، با همه خوب بودن

  • پروژه خرید خانه را رها کرده بودم و حالا که ترم تموم شده یک هفته ای شروع اش کردم، و با گروهی از املاکی ها روبرو شدم که تا به حال برخورد نداشتم و دید مرا نسبت به آنان بسیار تغییر داد: - مرد جوان موتور سواری که هیچکدام از خانه هایش را نپسندیدم اما مدام زن, ...ادامه مطلب

  • یک روز خوب

  • صبح از خواب بیدار شدم و فهمیدم که اینترنت ندارم، نه که ندارم، در واقع شارژ ایپدم تمام شده و سیم شارژر خراب، با خودم گفتم چه خوب، یک روز بدون اینترنت،وووووو غلط کردم حتی یکساعت هم دووام نیاوردم و  فقط برای جبران احساس گناهم  بابت اعتیادم، تصمیم گرفتم پیاده تا میدوون روستا بروم هوا هنوز گرم نشده بود ب, ...ادامه مطلب

  • همش که نمی شه داستان یک روز خوبو براتون تعریف کنم

  • شنگول و سرحال بیدار شدم، هوای بهاری و عطر بهارنارنج و نسیم و فیلانگفتم به مادرک زنگ بزنم حال دست شکسته را بپرسم، چنان از وضع  جسمی و روحی اش حالمان گرفته شد که جذابیت صبح به فنا رفت،گفتم کوتاه نیام، تصمیم گرفتم برم تا میدون روستا پیاده روی  , ...ادامه مطلب

  • از چیزهای خوب دنیا بنویسیم

  • معمولا شش ماهی بین من و دانشجو طی می شود تا پایان نامه نوشته شود، مدت زمانی که  گفتگوها در خانه من، دانشگاه، تلگرام، ایمیل و تلفن می گذرد باعث می شود که رابطه ای متفاوت از کلاس درس شکل گیرد، من از زندگی شخصیشان با خبر می شوم، از ازدواج ها و طلاق ها از دعواها و بیماری ها از شادی ها و غصه ها، روزهای دفاع  که نزدیک می شوند این ارتباط هر روزه می شود ، اضطرابی که بالا می رود و تلاش من برای آرامش دادن و سرعت بخشیدن به روند کاراصلا مهم نیست که پایان نامه سرانجام چیز به دردبخوری از کار در بیاید یا نه ،وقتهای مثل امشب که دانشجو فایل نهایی را برایم می فرستد و شادمان می نویسد که : تمام شد ، چه راه قشنگی بوداحساس می کنم که بیهوده نبودم ، نبودیم , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها