در ماشین سکوت است ، از چرتم بیدار می شوم، صندلی جلو نشستم، راننده سواری تهران شمال آشناست، مرا به مسافر صندلی عقب معرفی می کند و می گوید، خانم دکتر خواهر قیامت من است، نشنیده بودم این اصطلاح را ، خواهر در قیامتتعریف می کند از روستایش و کشاورزی و کندوی عسل واقعی که دارد، عسلی بدون شکر، خالص و از زخمها و دردهای می گوید که آن عسل درمانش می کندبعد از ردیف کردن بیماری ها با حسرتی طنزالود می گوید: ام,خندیدم ...ادامه مطلب
کامنت گذاران اینستاگرام خیلی بامزه اند(خدای نکرده به دوستان فیس بوک و پلاس و هر دو تا وبلاگها برنخوره ها) امروز درگیر سفید کردن پرده های چرک مرده در فرغونی بودم که به عنوان تشت ازش استفاده کردم و امشب نتیجه تلاش مذبوحانه و بی فایده را در اینستا گذاشتم و از بچه ها پرسیدم سفید شده دیگه نه؟ یکی جواب داده: به همه می سپریم سفید شده، شما هم ازت پرسیدن بگو سفید شده،،،, ...ادامه مطلب
امروز سرمیدانگاهی روستا سوار پیکان به شدت داغانی شدم که راننده اش از وسط فیلمفارسی ها بیرون اومده بود، زلفهای فرفری و سیبیل آویزون ، فقط موسیقی که گوش می داد حمیرا نبودبر سر یک دو راهی جوانی با انگشتی مصمم مسیری نشان داد که به ما می خوردراننده سوارش کرد و پسر با جدیت و خشونت پرسید که : همون شهر می روید دیگه نه؟راننده با مکث بهش نگاه کرد و با صدای نرم و عشوه گرانه ای گفت: عزیزم اون انگشتی که نشون دادی هنوز از تو چشم من در نیومده، باز شک داری؟, ...ادامه مطلب