گیس طلا

متن مرتبط با «بی مسئولیتی کودکان» در سایت گیس طلا نوشته شده است

سایه های آبی

  • آخرین خط مشقی را نوشتم که مرداد باید می دادمش به ناشر  و الان براش ایمیل کردم فقط دو ماه تاخیر،به معیارهای ایران حالا خیلی هم نیستا! و برای رفع خستگی نشستم یک سریال پلیسی نگاه می کنم که تنها حسنش جنیفرشه،من خیلی صورتش را دوست دارم،یک جور زیبایی بدوی و کولی داره، عشایری حتی ،زوایای صورتش خیلی برام دلنشینه می گم نکنه چند ضلعی هایی که تازگی ها به مدد ژل و‌ چربی در خیابون می شه دید  می خواستن شبیه اون باشن؟ , ...ادامه مطلب

  • نمی شه بیاریش رو گوشی مامانم؟

  • یعنی دوقلوها کشف کردن که این خانمه تو ایپد سوال جواب می ده ، قشنگ ماجرای کندی فیلم her  رخ داد: مغازه تبلت فروشی کجاست؟ این سوراخ چیه؟ فارسی بلدی حرف بزنی؟ کلاغ به فارسی چی می شه؟ عکسای منو دیدی؟ اسمت چیه؟ شماره تلفنت چنده؟ منو دوس داری؟ ,بیاریش,مامانم؟ ...ادامه مطلب

  • مضحک و دردناک که خانمهای ازدواج نکرده هم سن خودم بیشتری تبریکات را گفتند!!

  • در حیرتم از آدمهاییکه روز دختر را به من ٤٧ ساله تبریک می گننکنید اقا جان نکنیداین تبریک از  تقسیم بندی  ناجوری در ذهنتان حکایت دارد، به دوستم که بیوه است تبریک نمی گویید، به من چون ازدواج نکردم تبریک می گوید، زشت است جان مادرتان، نکنید, ...ادامه مطلب

  • خلاصه اینکه تجربهخوبی بود و احتمالا سالی یکبار تکرارش خواهم کرد

  • خب نتیجه اولین تجربه رژیم و اولین تجربه خام گیاهخواری را باهاتون در میون می دارم دکتر به دلیل کیست ها پیشنهاد داد که این رژیم را شروع کنم و هدف کاهش وزن نبود اولا دوما  رژیم مجموعه ای است از سالاد و میوه و آجیل و   دوای  عطاری به قول شیرازی ها برای دوره بیست روزه هزینه آجیل و خرید عطاری دویست هزار ت, ...ادامه مطلب

  • نسبییت زمانه

  • امروز در سواری های تهران -شمال به پیرزن هفتاد و هشت ساله گفتم که جوانتر می زند، ٦٥ ساله مثلاگفت : اگر ٦٥ ساله بودم که غمی نداشتم , ...ادامه مطلب

  • حالا نگید تو خوش شانسی و فلان و بیسار، با همه خوب بودن

  • پروژه خرید خانه را رها کرده بودم و حالا که ترم تموم شده یک هفته ای شروع اش کردم، و با گروهی از املاکی ها روبرو شدم که تا به حال برخورد نداشتم و دید مرا نسبت به آنان بسیار تغییر داد: - مرد جوان موتور سواری که هیچکدام از خانه هایش را نپسندیدم اما مدام زن, ...ادامه مطلب

  • خیلی دختر بیشعوریه رها می دونم

  • -رها؟ من الان تو یه کافه ام که همه دارم فوتبال نگاه می کنن، چرا تو آنلاینی؟ - والیباله،باهوش من  والیبال، ببین توپ تو هوا و سالن  را می گن والیبال، تو پ رو زمین  و چمن را می گن فوتبال , ...ادامه مطلب

  • چقدر زمان بیشتری داشتیم

  • بین کتابهای ارسالی از الکساندر دوما هم کتاب بود، نمی دانم پدر یا پسراما اگر هم سن و سال من باشید بیاد می آورید سالهایی را که کتابهای چند جلدی و قطوری  در ارتباط با تاریخ فرانسه دست به دست در شهر می چرخید: غرش طوفان، بعد از طوفان ، قبل از طوفان، ژوزف بالسامو ...که فکر کنم همه را ذبیح اله من, ...ادامه مطلب

  • شبیه خودم هستم

  • بچه ها واقعا به شما ربطی ندارد،!عزیزان من واقعا تا کسی از شما سوال نکرده نظر ندهید، واقعا نظر شما اینقدر مهم نیست، در واقعا اصلا مهم نیست،جمله: به نظر من ...را وقتی آغاز کنید که کسی از شما پرسیده باشد: به نظر شما...؟این روزها مدام در وضعیتی قرار می گیرم که به صورت پرسش شونده نگاه می کنم و در دلم می گویم: به تو چهبه تو چه که ماشین، خونه ، کوفت و زهرمار مورد نظر شما را می خرم یا نمی خرم به توچه که اینجور یا اونجور مطابق میل شما می پوشم یا نمی پوشمبه تو چه که این کار را می کنم یا نمی کنمواقعا خجالت نمی کشید جمله را با : گیسو چرا تو...؟آغاز می کنید؟مگه تا به حال سعی کردم شبیه بقیه باشم که حالا نظرم عوض شده باشدمن شبیه شما نیستم, ...ادامه مطلب

  • بی مسئولیتی ام به فقری که در جهانم است

  • سرمای استخوان سوز با کیسه پر از خرید  خوردنی های خوشمزه  سوسولی و شالگردن سه دور دور سرم پیچیده و دستکش و پالتو می دویدم که زودتر با خانه گرم و صندلی نرم  برسم و در حال فیلم دیدن خوشمزه ها را بخورمدر کنار سطل اشغال  سر کوچه، پسرجوانی با دستان و سری  برهنه ، اشغالها را زیر و رو می کردم، شرمساری مثل پیانو پلنگ صورتی بر سرم افتاددر کیسه جستجو کردم و بین همه آن بسته ها ی بی ارزش م  به سختی یک بسته غذای آماده پیدا کردم و به پسرک تعارف کردمنوع نگاهش به جعبه گل گلی  پیانو را دوباره محکمتر کوبیدگرفت و تشکری کرد و  من فرار کردم ,بی مسئولیتی,بی مسئولیتی شوهر,بی مسئولیتی کودکان ...ادامه مطلب

  • موقعیت غریبی است عضوی از روستا بودن

  • سر کوچه ایستاده ام، خانم همسایه در حال رساندن کودکش است، پنجره پایین می دهد و دعوت می کنداقا رحمت از نانوایی بازگشته، از آن طرف کوچه  نان تعارف می کندآقای تقی پور با وانت رد شده و دست بلند می کند و بلند احوالپرسی آفای قربان نژاد هم که سرویس مدرسه است و چند تا کله از پشت پنجره هایش دیده می شود به دنبالم می آیدهمه اینها چسبیده به هم رخ می دهند و من  هم با صدای بلند  در حال پاسخگویی به محبت و سلام و علیک های پر سر و صدایشان هستم و می خندم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها