سن که رسید به پنجاه، فشار می یاد به چند جا

ساخت وبلاگ

خیلی زود با پدیده ای به نام نوزاد و بچه داری آشنا شدم، ده سالم بود که صبح به صبح ماشین می اومد و  چهار نوزاد متعلق به خاله و دایی را خالی می کرد خونه ما و من و خواهرام ازشون نگهداری می کردیم، به همین دلیل من همه چیز را درباره کودک می دانم، قنداق کردن، شیر دادن، عوض کردن، شستن، ماساژ و ...

بچه ها هم در آغوش من آرام می گیرند و به خواب می روند، دوستانم با آرامش کودکانشان را نزد من می گذارند و تمام راههای سرگرم کردن بچه ها را بلدم و خاله انبوهی از این بچه ها هستم

و حالا سال به سال از کودکان دورتر می شوم، دیگر تولد یک نوزاد برایم شگفت انگیز نیست که حتی خبر حاملگی دوستانم را با بی حوصلگی می شنوم، تو مایه:  ای بابا تو که یکی داشتی، بس بود

آنهایی که در صفحات  مجازی عکس کودکشان را می گذارند و به قربانشان می روند ، از دایره دوستان خارج می کنم و با مادران هم درباره بچه هایشان هم صحبت نمی شوم  و از دوستان بچه دارم دوری می کنم، 

نمی دانم چطور قبلا این مادران و کودکان  همه دوست داشتنی تر بودند

ترجیح می دهم فکر کنم که من سنم بالا رفته و دیگر حوصله قدیم را ندارم، تا اینکه به این فکر کنم که این مادرانگی های غیر عادی  و وسواس گونه و این کودکان آویزان و لوس و نق نقو ، حالم را گرفته اند.

گیس طلا...
ما را در سایت گیس طلا دنبال می کنید

برچسب : سن که رسید به پنجاه,سن که رسید به شصت,سن که رسید به هشتاد, نویسنده : 9gistelad بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 0:04