طبقه برای حمام خریده بودم و جعبه به بغل هن و هُن کنان به سمت خونه می اومدم که مردی دوان دوان به سمتم دوید و از کنارم رد شد و رفت و در همان حال با عجله و مهربانی و نگرانی گفت: خب خبرم می کردی برات بیارمش!,چرا,رفتی؟ ...ادامه مطلب