دیروز تو خیابون گمش کردم، همه چی توش بود: کارت ملی، گواهینامه، کارت هدیه، عابر بانکها... برای خرید خونه داشتم وام می گرفتم و بدون کارت ملی، غیر ممکن بود، المثنی ها ماجرایی داشت خسته و جنازه تمام مسیرهای صبح را تا ظهر بازگشتم اما نبود که نبود له و لورده خودم را به خانه فرشته رساندم که پول بگیرم ازش در آنجا غمگین ولو شده بودم رو مبلها که گوشی ام زنگ خورد، یابنده رفته بود بانک و آنها با من تماس گرفتند و گوشی را دادند راننده، قرار گذاشتیم و کیف را بدستم رساند، نه یک ریال اش کم شده بود و نه حاضر شد یک ریال شیرینی بگیرد... ,آدمهای,خوب,شهر ...ادامه مطلب
زمانی که تصمیم گرفتم به شمال بیایم با مشاورم از ترسهایم صحبت می کردم، گفتم که می ترسم در آنجا تنها بمانم و نتوانم کسی پیدا کنم ، ضمن اینکه فاصله باعث شود دوستان تهرانم را از دست بدهم. او به من گفت دوست اگر دوست باشد فاصله مانع بزرگی برایش نیست اولا و دوما تو اگر آدمی هستی که در تهران توانستی دوست پیدا کنی در شمال هم می توانی، مهارت هایت که عوض نمی شوددیشب در میانه مهمانی پرشوری پر از موسیقی و آواز و غذاهای خوشمزه در حالی که از خنده قهقهه می زدم ناگهان بیاد آوردم که من تا دو سال پیش هیچکدام از اینها را نمی شناختم و آخر شب که به خانه برمی گشتم برای دوستانی غذای مهمانی را بردم که بیست سال است می شناسمشان , ...ادامه مطلب